دو تا عینک به من دادند
برای خوب تر دیدن
دو تا شان مثل هم امّا
یکی تیره یکی روشن
یکی را می زدم شب بود
دلی پر کینه با من بود
و با آن دیگری شب هم
برایم روز روشن بود
دلم با هر دو تا عینک
چو سیر و سرکه می جوشید
برای دیدن دنیا
به رنگ زنده می کوشید
اگر دیدی دو تا عینک
میان کوچه افتاده
رها کن .چون که باید دید
بدون عینک وساده ......
تاریخ : دوشنبه 92/3/6 | 9:30 صبح | نویسنده : شهرزاد نصر | نظر