نمی دونم این مشکل حین رانندگی که درمن هست راچنددرصدمردم دارن (فکرکنم اغلب ماایرانی هامخصوصاًمااصف.....)
من ناخودآگاه وقتی دارم رانندگی می کنم ویک راننده دیگرکاری می کنه که عصبی میشم حرف های نامربوطی ازدهانم
خارج میشه خیلی اون لحظه ازخودم بیزارمیشم ولی دیگه حرف زده راکه نمی تونم پس بگیرم............
پس راههای مختلفی رابرای تنبیه خودم درنظرمی گیرم
مثلاًتااین عمل راتکرارکردم تصمیم میگیرم فردافقط باوسایط عمومی کارهام راانجام بدم وسوارماشین نشم.........
یعنی یک روزخودم راازرانندگی درتحریم میگذارم
یامثلاًباخودم میگم به خاطراین عمل،بایدفلان مقداربه یک مستحق کمک کنی...............
شماهایی که بامشکل من مواجه هستیدچه می کنید؟؟؟؟
«آدم هامثل کتاب هستند»
این جمله راچندوقت پیش دیدم وحالا داشتم بهش فکرمی کردم
دوست ندارم کتاب باشم اگه ازروبروی دکه ها وکتابفروشی هاردشده واصلاًوجودکتاب ها راحس نکنیم واحساس نیازبه مطالعه درما نباشد
دوست ندارم کتاب باشم وحتی کتابخوان هاکه به کتابخانه هامراجعه می کنند کل منودرنظرگرفته وجزئیات نوشته شده درمرادرنظرنگیرندو اکثراً برای تحقیق وپایان نامه ازبعضی نکات من رونوشت بردارن وحتی یکبارم همان متن رادقیق نخونند.
دوست ندارم کتاب باشم که شب عیدویاحتی پایان امتحانات مامانا منوپاره کرده به بازیافتی محل بدهند.
دوست ندارم کتاب باشم وباکاغذهای من برای خونه تکانی عیدشیشه هاراپاک کنند.
وحتی دوست ندارم توی کتابخونه اساتیدودکترا و....برای زیبایی وپزدادن آنهاقراربگیرم
ناگهان دوست درونم گفت:پس دوست داری چی باشی؟؟؟
خدایا
ماچه ناسپاسیم
فقط زمان گرفتاری شدیدا توراصدامی زنیم
آیارمضان دیگری رادرزندگی خودخواهیم دید؟
آیاازاین رمضان سربلندبیرون آمدیم؟
آیادرزمان افطارهای پایانی رمضان به فکرهموطنان زلزله زده بودیم؟
آیا.......آیا.........آیا؟؟؟؟؟
آیابه بخشندگی خداباورداریم؟؟
آیامانیزخواهیم بخشید؟؟
آیاتغییرخواهیم کرد؟؟
انشااله
عیدتان مبارک
زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی
که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین میبرد
شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت
پس همیشه شاد باش
امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار
شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد
کسی را که امیدوار است هیچگاه ناامید نکن
شاید امید تنها دارائی او باشد
اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد
صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد
هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم
به مشکل بگو من یه خدای بزرگ دارم
دوست داشتن بهترین شکل مالکیت
و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است
خوب گوش کردن را یاد بگیریم
گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند
وقتی از شادی به هوا میپری
مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه
مهم بودن خوبه
ولی خوب بودن خیلی مهم تره
فراموش نکن قطاری که ار ریل خارج شده، ممکن است آزاد باشد
ولی راه به جائی نخواهد برد
میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان
یا بگوئی : خدا به خیر کنه، باز صبح شده
انتخاب با توست
زنان هوشیارتر از آن هستند
که مردانگی خود را به همسران خود نشان بدهند
سعی کن اعتمادت از آنها سلب نشود
بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا
عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
.دسته دوم ؛ آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
دسته سوم ؛ آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
دسته چهارم ؛ آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هستند
شگفتانگیزترین آدمها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
شخصی دندانش درد می کرد نزد دکتر رفت دکتر گفت دو سکه می شود
مرد گفت یک سکه می دهم دکتر گفت با دو سکه دندان را می کشم .
مرد دندان سالمی را نشان داد دکتر کشید سپس گفت اشتباه کردم و دندانی
را که درد می کرد نشان داد و دکتر کشید.
سپس خندید و به دکتر گفت اشتباه نکرده بودم زیرکی کردم وهر دندان با
یک سکه کشیدم!
صاحب خانه ای از میهمان پرسید: کاسه آبگوشت شما گوشت دارد؟
میهمان جواب داد: آری هنگامی که دستم در کاسه است گوشت دارد.
به اشعب طماع گفتند:
توبا این که پیر سالخورده ای و به این سن رسیده ای شگفت است که حدیثی در خاطر نداری!
او گفت: اتفاقاً چنان نیست که می پندارید، زیرا آن مقدار حدیثی که من از عکرمه شنیده ام شما نشنیده اید.
گفتند: حدیثی بیان کن .
گفت: از عکرمه شنیدم از ابن عباس از رسول خدا (ص)نقل کرد:
دو خوی پسندیده است که جز در مومن در دیگری وجود ندارد یکی را عکرمه فراموش کرده بود و یکی را من.
از کتاب «به هم نخندید باهم بخندید»
تجربه ی آموزشی:
توی اتاق رختکن کلوپ گلف ، وقتی همهء آقایون جمع بودند یهو یه
موبایل روی یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن. مردی که نزدیک موبایل نشسته
بود دکمه ی اسپیکر موبایل رو فشار میده و شروع می کنه به صحبت. بقیه ی
آقایون هم مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن…
مرد: الو؟